رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تولد آشنايي

** مسافرت بودم **

هفته پیش رفته بودیم مسافرت.تو این مسافرت مامان جون و دایی مهرداد هم همراهمون بودن.تازهشم از تهران مامان بزرگم هم باهامون اومد.ما رفته بودیم بهشهر,خونه مامان برزگ مامان ژیلا.من بدون اینکه کسی بهم یاد بده بهش میگفتم: مادر!!! بقیه عکسامو میتونین تو ادامه ببینید... مه خیلی شدیدی تو فیروزکوه بود,منم هی می گفتم: سرده سرده...همه جا دوده!!!       ...
27 شهريور 1391

اینجا ستاره ها همه خاموشند...

    اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند اینجا شکوفه های گل مریم بیقدرتر ز خار بیابانند "فروغ فرخ زاد"   متاسفانه عصر روز شنبه مورخه 91/05/21 زمین لرزه ای به بزرگی 6.2 در مقیاس ریشتر و در ادامه آن با پس لرزه هایی نسبتا شدید که در شمالغرب کشور روی داد .در این واقعه دردناک نزدیک به 300تن از هموطنان عزیزمون بخصوص در مناطق اصلی خیزش زلزله (اهر، هریس و ورزقان) واقع در استان آذربایجان شرقی  جان خویش را از دست داده و 1800 تن دیگر مجروح شدن. خسارات وارده بو تخریب برخی روستاها نیز تا  100% و در دیگر مناطق نزدیک به آن با 80% بوده است. این واقعه دردناک را به تمامی هم میهنان عزیز...
4 شهريور 1391

**** پسر حسود من ***

سلام به همه دوستای گلم اومدم یکی دیگه از خاطرات پسر شیطونمو بنویسم.الان 2 هفته ای هست که رهام بدجوری حسود شده!! یعنی داره این خصوصیت اخلاقی رو هم تجربه میکنه!!! حتی به شخصیتهای تلوزیون(مخصوصا اگه بچه باشند) هم حسادت میکنه.اگه ببینه بچه ای داره با ماشین بازی میکنه,زودی میره ماشین خودشو میاره میگه : خودم ماشین دارم (یعنی منم ماشین دارم!!!) اسباب بازیهاشم به هیچکدوم از دوستاش نمیده!!! ولی هر چی باشه,همه کاراش واسه ما شیرینه... منم وقتی شبا واسش داستان تعریف میکنم,قصه رو به جایی می رسونم که بچه های خوب اسباب بازیهاشونو به همدیگه میدن... ...
1 شهريور 1391
1